تک دختر
سلام دوستای خوبم این شعر یکی از دوستامه راجع بهش نظر بدید
تک دختری که چشم تو را دوست داشت مرد
در آبی نگاه تو معنا نداشت مرد
در انتظار پنجره ها را شکسته بود
از این همه دروغ و ریا شکسته بود
در یک غروب سرد زمستان به خواب رفت
از لحظه ها جدا شد تا آفتاب رفت
باور نمی کنم که به این سادگی گذشت
از کوچه های خالی مردانگی گذشت
دیدی تمام قصه های ما اشتباه بود
شش دفتر کنار اتاقم سیاه بود
دیگر فریب دست قضا را نمی خورم
گندم به پشت گرمی حوا نمی خورم
فردا کنار خاطره ها بیگانه می شوم
در پیچ و تاب جاده ها دیوانه می شوم
در پیچ خوابها بی تو بی تاب مانده ام
از گرمی نگاه تو شب تاب مانده ام
روزی که بی حضور تو آغاز می کنم
در کوچه های خاطره پرواز می کنم
اشکی که از زلا لی عشقم چکیده است
از چشمای پاک تو بهتر ندیده است
تقدیر من همیشه شکیبایی وفاست
او از ترانه تنهای ام جداست
مردی که من بر سر راهش نشسته ام
بیگانه ای که از تب عشقش شکسته ام دیگر کنار آینه ها پیدا نمی شود
رویا که بی حضور تو زیبا نمی شود
ادامه مطلب